از زندگیت لذت ببر Enjoy Your Life

مطالب سرگرم کننده و مطالب آموزشی
داستان طنز خانواده لاکپشتها

یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند و در نهایت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند.
بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!..

ادامه مطلب
+نوشته شده در جمعه 21 دی 1397برچسب:داستان,طنز,پیکنیک,خانواده,لاک,پشت,ها,ساعت19:35توسط Mr.Ali |
داستان مرد فقیر در سیرک

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم.
جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند. به نظر می رسید پول زیادی
نداشتند.

شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز
پوشیده بودنـد. بچه ها همگی با ادب بودند. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست
همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار
بود ببینند، صحبت می کردند. مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او...

ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 20 دی 1397برچسب:داستان,مرد,فقیر,در,سیرک,همراه,با,خانواده,در,پارک,ساعت16:40توسط Mr.Ali |
داستان مفهوم خانواده

با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم
اووه ! معذرت میخوام … من هم معذرت میخوام.
دقت نکردم … ما خیلی مؤدب بودیم، من و اون غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم؛ اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم ؟!
کمی بعد از آنروز، در یک غروب غمگین مشغول پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد اما همینکه برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش ولی بدون کمترین توجهی با اخم به او گفتم: "اه ! ازسرراه برو کنار" قلب کوچکش شکست و رفت!

ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 20 دی 1397برچسب:داستان,مفهوم,خانواده,اهمیت,خانواده,ساعت16:7توسط Mr.Ali |